فرشته های خانه ما ویانا و لیانا و هیرمان

روزهای سوختگی لیانا

 از درد سوختگی پا شب ها تا صبح ناله میکنی و دل مادر به این روزها می سوزه ولی توی این هفته که پاهای خوشگلت سوخته کارهای جدید یاد گرفتی و ما را خوشحال میکنی مثل بوس کردن حتی اولین بوس بدون اینکه بابایی بوس کنی بابا گفت بوس کن با لبهای خوشگل صدا و ادای بوس در آوردی اصلا بیرون به خاطر کرونا نبرده بودم ولی به خاطر اینکه آرام بشوی چند بار بردیم بیرون الان یاد گرفتی میروی جلوی در خانه یا روسری نشان میدهی که برویم یا می برم حیاط یا جلوی در زنگ میزنی و می خندی و کار جدید دیگه بیا بیا میکنی با دست های خوشگلت و دست زدن بلد بودی ولی الان بیشتر میکنی به اندازه وجودم دوست دارم ...
8 فروردين 1400

عید بچه ام خراب شد

مادر فدات بشود که این بلا لعنتی آمد سراغ تو و اولین عید خراب شد. یک روز مانده به عید میخواستیم برویم خرید عید ای کاش که نمی رفتیم بچه ام لخت بود داشت با توپ و سطل آب بازی میکرد بعدش تو اتاق با خواهرش نشسته بودند فلش کارت نگاه میکردند مامان وحیده لباس و فلانی و کالسکه گذاشتم کنار در خانه چند دقیقه رفتم دستشویی خیالم راحت بود بچه پیش خواهرش از دستشویی آمدم بیرون صدای جیغ لیانا می آمد اول فکر کردم افتاده ویانا چیزی نگفت بعدش دیدیم پاش قرمز چشم خورد به فلاکس فهمیدم سوخته پاش کردم زیر آب سرد ولی جیغ میکشید دو تا بیمارستان بردیم گفتن باید بستری بشود بعدش رفتیم بیمارستان سوانح سوختگی پانسمان کرد تاول با سوزن تراکند آمدیم خانه بچه ام خیلی داره اذ...
1 فروردين 1400
1